حریم دل



گاهی هم مجبوری طوری رفتار کنی که تهِ دلت راضی به آن نیستی ولی انگار جور دیگر نمی شود؛ هرچقدر هم که جستجو میکنی راه دیگری پیدا نمی کنی.

کمی بعد به این رفتار خو می گیری، هنوز هم ناراضی هستی ولی دیگر خبری از آن اذیت شدن ها نیست.

یاد گرفته ای که تقصیر را گردن چیزی یا کسی غیر از خودت بیندازی و آسوده خاطر بمانی؛ نه؟!!


+ دنبال بهانه نگردیم، همه چیز ریشه در درون خود ما دارد.


سلام سردار

بگذارید این بار من خاطره ی روز آسمانی شدنتان را بازگویم؛

روز جمعه 13 دی ماه 98 بود؛ از چند روز قبل قرار گذاشته بودیم آن روز به شهر مقدس قم برای زیارت برویم و دلهای مکدّرمان را جلا بخشیم.

وسایل را از شب قبل آماده کرده بودم. صبح از خواب برخاستم و مشغول تدارک صبحانه شدم. همسر و بچه ها هنوز خواب بودند، طبق عادت همیشگی تلویزیون را روشن کردم، صدایش کم بود و من هم بی توجه به آن، سرگرم کارهایم شدم. در خیالات خودم لیست سفر یکروزه مان را چک می کردم و موارد را تیک می زدم که نوار مشکی رنگ، گوشه ی صفحه ی تلویزیون توجهم را جلب کرد. با خودم گفتم یعنی امروز چه مناسبتی دارد؟ خودم جوابِ خودم را دادم که این نوار مشکی رنگ فقط برای اتفاقات ناگوار پیش بینی نشده آن گوشه جاخوش می کند نه مناسبت های مذهبی خاص!

همه ی این افکار در کسری از ثانیه از ذهنم گذشتند و ولوله ای در دلم به پا شد. دست از کار کشیده بودم و پشت پیشخوان آشپزخانه، چشمِ تار از اشکم را دوخته بودم به صفحه ی تلویزیون. نمی خواستم باورش کنم ولی چشمانم که زیرنویس ها را بی اختیار دنبال می کردند تمام تلاششان این بود که واقعیت تلخی را به من بقبولانند ولی باور این واقعیت بی اندازه برایم سخت بود.

آن روز عازم قم شدیم؛ گرچه کاممان تلخ، حالمان گرفته و دلهایمان شکسته بود ولی وقتی به نیابت از روح بلند آسمانی تان، بانو را زیارت کردیم، کمی آرامتر شدیم.

بچه هایم در سنی نبودند که شما را بشناسند و درک حال و احوالمان برایشان سخت بود؛ ولی پس از شهادتتان خوب در دلشان جا کردید؛

فرزند بزرگترم این روزها ترجیح می دهد که پس زمینه ی کلاس آنلاینش تصویر خندانی از شما در فراز آسمان باشد و فرزند کوچکترم وقتی تصویرتان را می بیند طوری "حاج قاسم" را ادا می کند که گویی سالهاست با شما آشناست.


 

 


+ پروردگارا، جز خوبی از او نمی دانیم.


وقتی پر کشیدی، زمستان بود سردار.

اما گمان مبر که این زمستان برایمان تمام شدنی بود.

تمام نشد که نشد.

بهار، تابستان و پاییز فقط آمدند و رفتند و تمام تلاششان را هم کردند تا تحولی ایجاد کنند.

آمدند و رفتند تا فقط بگویند ما هم هستیم اما چه می دانستند که با رفتن تو، وجودمان که نیازمند گرمای وجودت بود، در سرمای استخوان سوزِ نبودنت، یخ زد و این یخ ها دیگر آب شدنی نیستند.

 

ولی نه! ماییم و امید به ظهور مولایمان در بهاری که در راه است و بی شک تمام نشدنی ست.

بهاری که می آید تا تمام سوز و سرما را از بین ببرد و گرمایی جانبخش در تمام وجودمان نفوذ کند.

آری! به امید آن بهار وعده داده شده، در این سرمای زمستان دوام می آوریم.


آموزگار 24 ساعته، مبتکر بازی های خانگی و خانوادگی، فیلم بردار، تدوینگر، کارگردان، مربی ورزش و.

و گاهی حتی نقش دستگاه فتوکپی!!!

اینها گوشه ای از نقش های این روزهای مادرانِ بچه های مدرسه ای ست!

و البته شما همه ی اینها را به نقش های قبلی شان و نقش هایی که کرونا به اجبار از بابت سختگیری راجع به شست و شو و ضدعفونی کردن ها، تحمیل کرده است، اضافه بفرمایید!


+ درسته که کرونا بسیاری از نعمت ها را از من میگیرد ولی من در ذهنم مدام دنبال چیزهایی میگردم که کرونا به من عطا میکند.

+ کرونا به من گوشزد میکند که توانایی های من بیشتر از اینهاست؛ کرونا مرا بیش از پیش به خودم میشناساند.


حتی اگر یخچال پر باشد از انواع متنوعی از اقلام صبحانه، ولی قرارمان بر این است که هر صبح، تنها یک نوع از این اقلام را بر سر سفره مان ببینیم و نوش جان کنیم و شکر خدای را گوییم.


+ تو "پرهیز از تجملات" را در همین کلاس های درس به ظاهر کم اهمیت در لابلای روزهای زندگی ات می آموزی؛ فرزندم!

+ تو خوب بر سر قول و قرارمان می مانی و اگر من فراموش کنم، به یادم می آوری امروز نوبت خوردنِ کدامیک از خوردنی های صبحانه است؛ فرزندم!

+ برای خیلی ها همان یک نوع از خوردنی های صبحانه می شود حسرت؛ برای خیلی های دیگر هم شمردن رنگ های سفره هاشان، انگشتان دو دست کم اند؛ فرزندم!


حتی اگر خبرهای منفی پشت سرهم احوالت را دگرگون کنند و اتفاقات ناگوار پی در پی غمگینت سازند!

حتی اگر از تشریف فرماییِ یکدفعه ای ویروس منحوسی به تمامی ابعاد زندگی ات و هم سفره شدنش با تو، نزدیک یک سال می گذرد و تو هنوز نمی دانی حتی در آینده ای نزدیک چه بر سرت خواهد آمد؟!  

حتی اگر در این وانفسای روزگار، از یک طرف پیش رویت پر باشد از دشمنانی که شمشیر را از رو بسته اند و با هزاران خُدعه و نیرنگ، نیشتر بر جان دانشمندان و بزرگان روزگارت می زنند و شادمانه پایکوبی می کنند و از طرف دیگر پشت سرت هم دوستانی که از پشت خنجر می زنند و از این خیانت ابایی ندارند، کم نباشند!

حتی اگر گرفتاری های زندگی تو و عزیزانت آنقدر درهم پیچیده و عجیب و غریب همچون کلافی سردرگم شده باشد که نمی دانی به کدامشان فکر کنی یا اصلا برای باز شدن کدامشان به درگاه حق تعالی دست به دعا برداری!

اما مطمئناً با اندکی تأمل، دلخوشی هایی به ظاهر کوچک ولی بزرررررگ در زندگیت خواهی یافت که به بودنشان می بالی، و حتی اندکی غوطه خوردن در این دریا، هرچند که وسعتش کم باشد، حالت را دگرگون و روزنه های امید را در دلت روشن می سازد.

مشکلات، گرفتاری ها، غم ها، بیماری ها، اتفاقات ناگوار و خبرهای منفی همیشه و همه جا هستند. اما تو می توانی انتخاب کنی که زانوی غم بغل کرده و زیبایی ها و نعمت های دور و برت را نادیده بگیری و مدام غر بزنی و افسرده و بی انرژی باشی؛ یا اینکه پر از شور و اشتیاق برای ادامه ی راه باشی و سرسختانه با یأس و ناامیدی بجنگی و با ایمان، توکل، صبر و استعانت از خداوندِ سراسر رحمت از آنها بگذری؛ آری انتخاب با توست.

این دلخوشی های کوچک زندگی، شاید به ظاهر کوچک شمرده شوند ولی قطعاً همین به ظاهر کوچک ها عجیب بزرگ و پرمعنی اند؛ نباید از یاد بردشان، بلکه باید لحظه لحظه ی زندگیمان را از عطر دل انگیزشان پر کنیم، تا حتی در سخت ترین لحظات زندگی، روزنه ی امیدی باشند و یادمان نرود که خدای مهربان چه ها نصیبمان کرده است!

چقدر خوب است که گاهی این لیست را برای خودمان مرور کنیم و به داشته ها و چیزهایی که به آنها دلخوشیم ببالیم و ذهنمان را رها کنیم از بندِ فکر کردن به نداشته ها و چیزهایی که باعث افسوس و حسرت ماست!

+ پرل س. باک: بسیاری از مردم شادی های کوچک را به امید خوشبختی بزرگ از دست می دهند.»


یکهو به سرم زد توی این روزا یه چالش حال خوب کن راه بندازم؛ نمیدونم شایدم قبلا بقیه به راه انداخته باشن.

بهرحال دعوت میکنم ازتون برای شرکت در این چالش که با نوشتن لیستی از دلخوشی های کوچیک زندگیتون، حال دل خودتون رو در این روزگار سخت بهتر کنین و با دوستانتون به اشتراک بذارید؛  حتی اگه فکر میکنین این دلخوشی ها شاید برای بقیه بی اهمیت و حتی مسخره بنظر بیاد ولی مهم اینه که دلخوشی زندگی شماست.

قوانین خاصی هم نداره و کلا هرچی دل تنگتون میخواد بنویسین فقط در انتها از پنج دوست خودتون برای بهتر شدن حالش دعوت کنین.

هرکسی هم خواست بی دعوتنامه بنویسه مانعی نیست، کلاً شرکت برای عُموم آزاده!!! فقط لینکش رو زیر همین مطلب پیام بذارید.

خودم دعوت می کنم از (میزبان، ظرفیت دعوتنامه ی بیشتری داره دیگه!!!) :

بانوچه - گلشید - صالحه - کیمیا مهاجر - خانم 2912  - میم مهاجر - نوآموز - نسرین - سارا سماواتی منفرد - Zahra


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خندوانه بیا بار دیگر «خالص» باش شناسایی بهترین سهم در نقاط کلیدی تکنیکال طراحی سایت، سئو، تبلیغات در گوگل سایت جواب فعالیت های درسی برای تمامی پایه های تحصیلی باربری سریع و آسان آکادمی هنر عماد کلمه هوادار سینا درخشنده | دانلود تمام آهنگ های سینا درخشنده بانک رایگان مقالات فارسی